سلام بر اربعین
رقیه ندیری
به آب زد. غبار راه را به فرات سپرد و راه افتاد؛ با پاهایی که به فرسودگی و ناتوانی رسیده بودند. پیش رفت؛ درحالی که به قامت دوست و هم سفرش تکیه داشت. در هر قدم، عطر مقدس نام های خداوند را در هوا منتشر کرد. وقتی به مقصد رسید، دست بر قبر نهاد و سلام کرد؛ ولی فضای اطرافش را سکوت، فراگرفته بود. با دلی شکسته گفت: آیا دوست، جواب دوست خود را نمی دهد؟ باز در محاصره سکوت بود؛ شاید خیره شد به آسمان! شاید هم به خاک و بعد زمزمه کرد چگونه جواب گویی درحالی که بین سر و بدنت جدایی افتاده است؟
سلام بر اربعین! سلام بر سوگ به چله نشسته! سلام بر آسمان که چهل روز بغض شکسته اش را گریسته است! سلام بر سرهای بر نیزه رفته که به قتلگاه خویش بازآمده اند! سلام بر کاروان عزت و عزا که بار دل می گشایند و مصائب خود را به واگویه می نشینند! سلام بر زینب که در اوج بلا، چیزی جز زیبایی ندیده است!
می گریند؛ بلند بلند. دیگر کسی شماتتشان نمی کند. دیگر تازیانه ای برای سد کردن اشک های شان فرود نمی آید. می گریند که دیگر در محاصره نگاه های شوم نیستند. اینجا امن ترین وادی عشق است. اینجا می شود هرچه گله و شکایت را که از سفر به همراه دارند، واگویه کنند. اما این قلب های داغدیده، با چند روز و چند سال گریه سبک نخواهند شد. این مظلومیت، هیچ وقت رنگ نخواهد باخت.
صفحات: 1· 2
آخرین نظرات