زلف شب را به سرا پای سحر می ریزم تا خود صبح به راه تو قمر می ریزم
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است چشم بسته به سرش، موج تماشا زده است
جمعه را سرمه کشیدیم، مگر برگردی با همان سیصد و دلتنگ نفر برگردی
زندگی نیست، ممات است تو را کم دارد دیدنت ارزش آواره… بیشتر »
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات