از مهمانی آمده ای، مسافری، تازه رسیده ای؛ آمده ای رهاتر از همیشه.
می دانم این بار خستگی سفر را برای جاده ها گذاشته ای.
شک نکنم از بهشت آمده ای؟
چقدر عطر نفست آکنده از عطر شب بوهاست!
حرف هایت چقدر بوی گل محمدی می دهد!
«الله اکبر» چقدر به خدای بزرگ وصف ناشدنی نزدیک شده ای.
آسمان با نفس های تو تاب می خورد.
در تو صمیمیت بهار را می توان دید. خیابان ها را پرنده می شوی تا بر مأذنه مصلا، صدای مؤذن را که می گوید: «الله اکبر و لله الحمد…» لبیک گفته باشی.
قدم تند می کنی تنفس عشق را، چون رودی که دریا دیده باشد.
در سیل خروشان آدم هایی که عشق را بر پیشانی شان نوشته اند و فرشته هایی که به پذیرایی شان آمده اند، گم می شوی.
جریان می یابی تا دریا شوی، تا بی کران شوی، تا… .
از سر انگشتان قنوتت میخک می ریزد و کبوترها بر شانه هایت آشیان می کنند. فرشته ها اقتدا می کنندت و ابرها روی سرت سایه می کشند.
خدا به تو سلام می کند.
سلام نمازت را که می دهی، با هم سفرانت که مصاحفه می کنی، فرشته های مقرب، دستان زلالت را می فشارند و عطر نفس هایت را در آغوش می کشند.
لبخندت، عطر تازه مسلمانی یاسر را می دهد.
نسیم پاییز از پیراهنت پر می گیرد. پلک که می زنی، آفتاب از خنکای حرکت مژگانت تبسمی دل پذیر می کند.
خسته نباشی تازه از سفر رسیده! آسوده نفس بکش که هوا را پر کنی از عطر میهمانی خداوند. بی آنکه رفته باشی، پلک بستی و محرم شدی، محرم شدی، بی آنکه احرام کنی. محرم شدی، نزدیک شدی به خدا؛ نزدیک تر از خودت.
گرد پایت را بتکان بر چشم هایمان تا با چشم دل ببینیم درختان و ابر و باد و آب و آفتاب و تمام پرنده هایی را که با تو سجده شکر می گزارند، تمام سنگ هایی را که تسبیح می کنند و کوه هایی را که ذکر می گویند و چله نشینی می کنند. تا بشنویم بوی پیراهن خیس تمام گلدان هایی را که از عطر تلاوت قرآنت، تمام شب تا سحر را اشک می ریخته اند.
صدای پایت، صدای بال فرشته ها را می دهد که به پیشواز تو و هم سفرانت می آیند؛ می آیند تا در زلال دریای وجودتان تن بشویند.
می آیند تا با نسیم، خنکای نفس هایتان را در سراسر جهان بپراکنند.
می آیند تا در عید سعید فطر، حیران بمانند رستگاری شما را.
نویسنده:عباس محمدی
آخرین نظرات