هلال بن نافع که جزء سربازان دشمن بود ، می گوید : کودکی از حرم امام حسین (ع ) بیرون آمد، امام به سوی میدان می آمد . کودک با گام های لرزان خود را دوان دوان به امام رساند و دامن ایشان را گرفت و گفت :
“یا اَبَه اّنظر الیَ فاِنی عطشان “ای پدر بنگر به من و ببین من تشنه ام این جمله دل پدر را سوزاند و از دیدگان مبارکشان اشک جاری شد و فرمود : دخترم ، می دانم که تشنه ای . خداوند تو را سیراب کند که او وکیل و پناهگاه من است .
هلال گفت : پرسیدم که این دختر چه کسی است ؟
گفتند : او رقیه دختر سه ساله امام حسین (ع) است.
حضرت رقیه ( س ) نیز جزء اسیران کربلا بودند و در بین راه خسته و ناتوان همراه کاروان بودند . پس از خطبه حضرت زینب ( س) در مجلس یزید اهل بیت ( ع ) را در خرابه ای بدون سقف سه روز جای دادند و آنها به عزاداری مشغول بودند . رقیه (س) در خرابه خواب پدر را دید و گریه و ناله سرداد و بی تابی در فراغ پدر می کرد. پس سر بریده پدر را برای آرام کردنش آوردند . او با دیدن این منظره نالان و گریان با پدر سخن می گفت تا مرغ جانش پر کشید .
ای قاری قرآن من ای یک شبه مهمان من
بابا بابا بابا
برگو چرا ای مهربان
چشمان خود رابسته ای
از من خجالت می کشی
یا مثل عمه خسته ای
ای همسفرآهسته تر
این خسته را با خود ببر
پیش آن قد کمان ، قد کمان می روم
با پدر عمه جان خسته جان می روم
در بر مادرم تا جنان می روم
عمه دل خسته خداحافظ
می پرم پر بسته خداحافظ
عمه خداحافظ عمه خداحافظ
منبع :کتاب بانوان بهشتی
آخرین نظرات