خاطراتی از حاج آقا قرائتی
1- عجب آقای خوبی!قبل از انقلاب در سفرى که به کرمان داشتم، وارد دبیرستانى شدم. بچه ها در حال بازى بودند و رئیس دبیرستان زنگ را به صدا در آورد و ورزش را تعطیل و بچه ها را براى سخنرانى من جمع کرد.
من هم گفتم: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. اسلام طرفدار ورزش است والسلام. این بود سخنرانى من، بروید سراغ ورزش.
رئیس دبیرستان گفت: آقاى قرائتى! شما مرا خراب کردى!. گفتم: تو مى خواستى مرا خراب کنى و بچه ها را از بازى شیرین جدا کنى و پاى سخن من بیاورى.
آنان تا قیامت نگاهشان به هر آخوندى مى افتاد مى گفتند: اینها ضد ورزش هستند و با این حرکت از آخوند یک قیافۀ ضد ورزش درست میکردى.
بچه ها دور من جمع شدند و گفتند: عجب آقاى خوبى!. پرسیدند شب ها کجا سخنرانى دارید. من هم آدرس مسجدى را که در آن برنامه داشتم به بچه ها دادم. شب دیدم مسجد پر از جوان شد.2- خودم گیر دارم!تازه وارد تلویزیون شده بودم و با اتوبوس از قم به تهران مى آمدم و برمیگشتم. روزى بعد از ضبط برنامه با اتوبوس به سمت قم در حرکت بودم. نزدیک بهشت زهرا که رسیدیم، خواستم بگویم: براى شادى ارواح شهدا صلوات؛ دیدم در شأن من نیست و من حجت الاسلام و …
به خودم گفتم: بى انصاف! تو خودت و تلویزیونت از شهدا است، تکبّر نکن. بلند شدم و باز نشستم. مسافران گفتند: آقا چته؟ صندلیت میخ داره؟. گفتم: نه. خودم گیر دارم!
بالاخره از بهشت زهرا گذشته بودیم که بلند شدم و گفتم: صلوات ختم کنید. آنجا بود که فهمیدم علم و شخصیّت، سبب تکبّر من شده است.3- ارزش تبلیغ چند دقیقه اى نوجوان اسیر!در خانه به تماشاى تلویزیون نشسته بودم که فیلم اسیران ایرانى را نشان مى داد. خبرنگار بى حجابِ سازمان ملل مى خواست با نوجوان کم سن و سال ایرانى مصاحبه کند. نوجوان شوشترى به او گفت:
اى زن! به تو از فاطمه اینگونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن، حفظ حجاب است
و به او گفت: تا حجابت را درست نکنى، من با تو مصاحبه نمى کنم.
آن شب خیلى گریه کردم. با خود گفتم: آیا تبلیغ چند ساله من در تلویزیون با ارزش تر بوده یا تبلیغ چند دقیقه اى این نوجوان اسیر؟.
4- فرق گذاشتن بین بیست تومانى و هزار تومانىکنار ضریح حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام مشغول دعا بودم. حالى پیدا کرده بودم که کسى آمد و سلام کرد و گفت: آقاى قرائتى! این پول را بده به یک فقیر.
گفتم: آقاجان خودت بده. گفت: دلم مى خواهد تو بدهى. گفتم: حال دعا را از ما نگیر، حالا فقیر از کجا پیدا کنم. خودت بده. او در حالى که اسکناس آبى رنگى را لوله کرده بود و به من مى داد دوباره گفت: تو بده. آخر عصبانى شدم و گفتم: آقاجان! ولم کن. بیست تومن به دست گرفتى و مزاحم شدى. گفت: حاج آقا! هزار تومانى است، دلم مى خواهد شما به فقیرى بدهى.
وقتى گفت: هزار تومانى است، شل شدم و گفتم: خوب، اینجا مؤسسه خیریه اى هست، ممکن است به او بدهم. گفت: اختیار با شما. وقتى پول را داد و رفت، من فکر کردم و به خودم گفتم: اگر براى خدا کار مىکنى، چرا بین بیست تومانى و هزار تومانى فرق گذاشتى؟! خیلى ناراحت شدم که عبادت من خالص نیست و قاطى دارد.
من هم گفتم: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. اسلام طرفدار ورزش است والسلام. این بود سخنرانى من، بروید سراغ ورزش.
رئیس دبیرستان گفت: آقاى قرائتى! شما مرا خراب کردى!. گفتم: تو مى خواستى مرا خراب کنى و بچه ها را از بازى شیرین جدا کنى و پاى سخن من بیاورى.
آنان تا قیامت نگاهشان به هر آخوندى مى افتاد مى گفتند: اینها ضد ورزش هستند و با این حرکت از آخوند یک قیافۀ ضد ورزش درست میکردى.
بچه ها دور من جمع شدند و گفتند: عجب آقاى خوبى!. پرسیدند شب ها کجا سخنرانى دارید. من هم آدرس مسجدى را که در آن برنامه داشتم به بچه ها دادم. شب دیدم مسجد پر از جوان شد.2- خودم گیر دارم!تازه وارد تلویزیون شده بودم و با اتوبوس از قم به تهران مى آمدم و برمیگشتم. روزى بعد از ضبط برنامه با اتوبوس به سمت قم در حرکت بودم. نزدیک بهشت زهرا که رسیدیم، خواستم بگویم: براى شادى ارواح شهدا صلوات؛ دیدم در شأن من نیست و من حجت الاسلام و …
به خودم گفتم: بى انصاف! تو خودت و تلویزیونت از شهدا است، تکبّر نکن. بلند شدم و باز نشستم. مسافران گفتند: آقا چته؟ صندلیت میخ داره؟. گفتم: نه. خودم گیر دارم!
بالاخره از بهشت زهرا گذشته بودیم که بلند شدم و گفتم: صلوات ختم کنید. آنجا بود که فهمیدم علم و شخصیّت، سبب تکبّر من شده است.3- ارزش تبلیغ چند دقیقه اى نوجوان اسیر!در خانه به تماشاى تلویزیون نشسته بودم که فیلم اسیران ایرانى را نشان مى داد. خبرنگار بى حجابِ سازمان ملل مى خواست با نوجوان کم سن و سال ایرانى مصاحبه کند. نوجوان شوشترى به او گفت:
اى زن! به تو از فاطمه اینگونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن، حفظ حجاب است
و به او گفت: تا حجابت را درست نکنى، من با تو مصاحبه نمى کنم.
آن شب خیلى گریه کردم. با خود گفتم: آیا تبلیغ چند ساله من در تلویزیون با ارزش تر بوده یا تبلیغ چند دقیقه اى این نوجوان اسیر؟.
4- فرق گذاشتن بین بیست تومانى و هزار تومانىکنار ضریح حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام مشغول دعا بودم. حالى پیدا کرده بودم که کسى آمد و سلام کرد و گفت: آقاى قرائتى! این پول را بده به یک فقیر.
گفتم: آقاجان خودت بده. گفت: دلم مى خواهد تو بدهى. گفتم: حال دعا را از ما نگیر، حالا فقیر از کجا پیدا کنم. خودت بده. او در حالى که اسکناس آبى رنگى را لوله کرده بود و به من مى داد دوباره گفت: تو بده. آخر عصبانى شدم و گفتم: آقاجان! ولم کن. بیست تومن به دست گرفتى و مزاحم شدى. گفت: حاج آقا! هزار تومانى است، دلم مى خواهد شما به فقیرى بدهى.
وقتى گفت: هزار تومانى است، شل شدم و گفتم: خوب، اینجا مؤسسه خیریه اى هست، ممکن است به او بدهم. گفت: اختیار با شما. وقتى پول را داد و رفت، من فکر کردم و به خودم گفتم: اگر براى خدا کار مىکنى، چرا بین بیست تومانى و هزار تومانى فرق گذاشتى؟! خیلى ناراحت شدم که عبادت من خالص نیست و قاطى دارد.
صفحات: 1· 2
آخرین نظرات