خرمشهر شقایقی خونرنگ است كه داغ جنگ بر سینه دارد… داغ شهادت. ویرانههای شهر را قفسی درهمشكسته بدان كه راه به آزادی پرندگانِ روح گشوده است تا بال در فضای شهر آسمانی خرمشهر باز كنند.
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند كه در باغ نهاده باشند. و مگر نه آنكه گردنها را باریك آفریدهاند تا در مقتل كربلای عشق آسانتر بریده شوند؟ و مگر نه آنكه از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند كه حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد؟ و مگر نه آنكه خانهی تن راه فرسودگی میپیماید تا خانهی روح آباد شود؟ و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینهی سرگردان آسمانی، كه كرهی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند؟ و مگر از درون این خاك اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز كرمهایی فربه و تنپرور بر میآید؟ پس اگر مقصد را نه اینجا، در زیر این سقفهای دلتنگ و در پس این پنجرههای كوچك كه به كوچههایی بنبست باز میشوند نمیتوان جست، بهتر آنكه پرندهی روح دل در قفس نبندد. پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر. پرستویی كه مقصد را در كوچ میبیند، از ویرانی لانهاش نمیهراسد.
آخرین نظرات