آيا براساس معادلات سياسي، بحث از فروپاشي آمريكا توجيه پذير و مورد انتظار است؟
بنده چهار سال در آمريكا درس خواندم و زندگي كردم و با جامعه هم سر و كار داشتم و هم كار كردم و بر اين باور هستم كه همان سرنوشتي كه شوروي دچار آن شد، آمريكا هم دچار آن مي شود، حتي بدتر. زيرا روسيه يك سابقه و قدمت هشتصد تا نهصد ساله دارد ولي آمريكا كلا يك سابقه دويست ساله دارد. روسيه از لحاظ نژادي، فرهنگي، قومي و مذهبي منسجم است؛ ولي آمريكايي ها تماما مهاجر هستند.
مردم واقعي آمريكا سرخ پوستاني هستند كه دسته دسته به وسيله مهاجرين قتل عام شده اند و الان هم در كمال فلاكت و بدبختي زندگي مي كنند و فيلم هايي كه گاهي در تلويزيون پخش مي شود، به خوبي نشان مي دهد كه با اين سرخ پوستان چگونه برخورد مي كنند. مهاجرين به آمريكا، همه به دنبال طلا و پول به اين سرزمين آمده بودند.
آمريكايي ها از لحاظ فرهنگي اصلا منسجم نيستند و تماما وابستگي به فرهنگ خودشان دارند؛ يعني ژاپني ها با فرهنگ ژاپني زندگي مي كنند؛ چيني ها با فرهنگ چيني؛ ايراني ها با فرهنگ ايراني و اروپايي ها هم به فرهنگ خودشان وابسته هستند. چيزي به نام فرهنگ آمريكايي اصلا وجود ندارد و بنده تعجب كردم كه آقاي خاتمي در مصاحبه با CNN از فرهنگ و تمدن آمريكايي صحبت كردند. در صورتي كه اگر به خود آمريكايي ها بگوييد كه فرهنگ و تمدن آمريكايي چيست؟ به شما مي خندند.
مطلب بعد اين كه چون فرهنگ ندارند، فساد اخلاقي و بي اعتقادي در آن جا فوق العاده بالا است؛ يعني اين كه برخلاف اروپايي ها، به هيچ قيد و بندي مقيد نيستند، چرا كه اروپايي ها داراي خانواده هستند كه به آن اعتقاد دارند و بنيادهاي خانواده شان مستحكم است؛ در آمريكا وقتي دختر و پسر به سن 12 - 13 سالگي مي رسند، اگر خودشان از خانه فرار نكنند، پدر و مادر با لگد از خانه بيرونشان مي كنند.
حالا ببينيد كه اين دختر و پسر چه مي شوند. در مدارس آمريكا اغلب بچه هاي ما شاگرد اول مي شدند؛ مثلا دوتا از بچه هاي من در عرض دو سال دبيرستان را تمام كردند و در شانزده سالگي از آن ها ديپلم گرفتند؛ حتي در انگليسي هم اول شدند؛ ولي جالب بود كه همان زمان دو نفر از خانواده ها در دادگاه شكايت كردند كه بچه هايشان ديپلم گرفتند ولي سواد خواندن و نوشتن را ندارند! و وقتي ديدند كه دانشگاه ها همه با دانشجويان ما پر مي شود، (چون آمريكايي ها ماليات مي دادند و دانشگاه نمي آمدند) دانشگاه را سهميه بندي كردند كه نصف براي آمريكايي ها باشد و نصف ديگر براي خارجي ها و جالب بود كه نصف خارجي ها پر مي شد ولي نصف آمريكايي ها پر نمي شد؛ زيرا بچه از ابتدا ساخته نشده بود.
ژاپني ها تا اعماق اقتصاد آمريكا نفوذ كرده اند، در تشكيلات وال استريت كه در نيويورك است، امروزه ژاپني ها بيشترين سرمايه را دارند و واقعيت قضيه اين است كه آمريكا همانند سيب رسيده بسيار شيرين مي ماند كه به گنديدگي نزديك است. آقاي برژينسكي - كه مشاور امنيت ملي كارتر بود - اخيرا كتابي با عنوان «فردا دير است » نوشته كه به فارسي هم ترجمه شده است. در آن كتاب مي نويسد : ما اگر به فكراخلاق و معنويات نباشيم، آينده اي براي آمريكا قابل پيش بيني نيست.
گفته مي شود كه : از آن جا كه كشورهاي اروپايي در مورد رابطه با آمريكا ملاحظاتي دارند، اگر رابطه ما با آمريكا درست نشود، مشكلات سرمايه گذاري كشورهاي اروپايي در ايران حل نخواهد شد، لذا بايد رابطه خود را با آمريكا درست كنيم. نظر خود را در اين باره بيان فرماييد.
اروپايي ها اصلا دلشان نمي خواهد كه رابطه ما باآمريكا خوب شود؛ زيرا تمام كشورهاي نفت خيز، تحت سلطه آمريكا هستند و تنها ايران است كه تحت سلطه نيست.
اروپايي ها نمي خواهند مجبور باشند از كانال ورودي آمريكا وارد ايران بشوند؛ پس ترجيح مي دهند كه ما مستقل باشيم. اين كه مي گويند در ايران سرمايه گذاري نمي كنند، حرف درستي نيست. الان اروپايي ها بيشترين اعتبار را به ايران مي دهند و مبالغ هنگفتي در ايران سرمايه گذاري كرده اند و پذيرفته اند كه بيمه هم بكنند. تنها مشكلي كه اروپايي ها دارند، تكنولوژي هايي است كه ليسانس آن در اختيار آمريكاست و يا ما تا به حال از آن ها استفاده نكرده ايم و يا كانال زده ايم؛ يعني يك شركتي در اروپا به وجود آوردند كه آن ها جنس را مي خرند و به ما مي فروشند.
بنابراين، مطئمن باشيد كه اگر ما با آمريكا رابطه برقرار كنيم، اروپايي ها اصلا خوششان نمي آيد. بنده در ملاقات هاي متعددي كه با آلمان هاو فرانسوي ها و… داشته ام، اين حرف را نداشته اند كه شما با آمريكايي ها آشتي كنيد تا ما با شما رابطه برقرار كنيم. مخصوصا آلمان ها كه يك كينه وحشتناكي نسبت به آمريكايي ها دارند و ترجيح مي دهند كه رابطه ما با آن ها خوب نشود.
شما ديديد كه رؤساي جمهور اروپا يكي پس از ديگري به ايران آمدند و با مسؤولين ايراني ملاقات داشتند. هر وقت مي خواهد رابطه ما با اروپا بهتر شود، صهيونيست ها و آمريكايي ها يك بازي در مي آورند تا رابطه ما خراب شود؛ مثل ماجراي سلمان رشدي و ميكونوس و…. اين ها توپ هايي است كه آمريكايي ها به زمين اروپايي ها مي اندازند تا مانع برقراري رابطه باشد.
شعار «مرگ بر آمريكا» چه فايده اي دارد؟ آيا حكم فرمايان آمريكا از اين شعار براي توجيه روابط خصمانه خود با ايران سوء استفاده نمي كنند؟
اصولا شعارها به وسيله خود مردم انتخاب مي شود.
در هر دوره اي مردم جهت ابراز احساسات و خشم خود شعاري سر مي دهند. مثلا بنده 13 - 14 ساله بودم و آمريكايي ها در خيابان هاي تهران زياد ديده مي شدند. در آن زمان شعار مرگ بر آمريكا نبود؛ بلكه مي گفتند «يانكي گورت گم كن » و يا به انگليسي مي گفتند: yanku go home و يانكي يك اصطلاح بسيار زشتي براي آمريكايي هابود.
اگر آمريكا دلش مي خواهد كه به او مرگ نگويند، آدم بشود و رفتار خود را تغيير بدهد. اگر يادتان باشد يك زماني فرانسه به عراق موشك هاي «ايگزو3» مي داد و مردم ناخودآگاه مرگ بر فرانسه را هم به شعارهاي خود اضافه كردند. بعد كه تمام شد، آن را برداشتند و به جاي آن «مرگ بر انگليس » گذاشتند؛ البته انگليس ها از اين چيزها بدشان نمي آيد؛ زيرا مهم براي آن ها اين است كه بتوانند رابطه داشته باشند؛ لذا هر قدر به آن ها فحش بدهيم، هيچ وقت به آن ها بر نمي خورد؛ ولي آمريكايي ها چون از جايگاه ابرقدرتي نگاه مي كنند به آن ها بر مي خورد.
اين مرگ بر آمريكا نمادي است براي نشان دادن نفرت در يك جامعه، هيچ كس هم نمي تواند آن را عوض كند و اگر دولت از فردا بخش نامه كند كه ديگر مرگ بر آمريكا نگوييد، آيا شما ديگر مرگ بر آمريكا نمي گوييد؟
قبل از فروپاشي شوروي، مردم مرگ بر شوروي هم مي گفتند ولي حضرت امام معتقد بودند كه گفتن مرگ بر شوروي در آن زمان به دليل آن كه با آمريكايي ها درگير بوديم، درست نيست و بهتر است تمام حواسمان جمع آمريكا شود؛ لذا در سال 62 يا 63 بود كه دستور دادند تلويزيون شعار مرگ بر شوروي را سانسور كند. تلويزيون هم سانسور مي كرد. مردم به صدا و سيما ريختند و به مسؤولش كه در آن زمان محمد هاشمي بود گفتند: مگر كمونيست شدي؟ امام به مردم نگفت كه مرگ بر شوروي نگوييد ولي به صدا و سيما دستور داد كه وقتي در جماران مي گويند، آن را سانسور كند. اراده مردم همين است كه خودشان تصميم بگيرند و اين كه ما بگوييم مرگ بر آمريكا چيز خوبي نيست، اصلا دست دولت نيست كه بگويد خوب است يا نه، بلكه دست توده هاي مردم است.
بعضي ها مي گويند : طرح شعارهاي ضد آمريكايي براي مشروعيت زدايي از برخي گروه هاي سياسي است. نظر شما در اين رابطه چيست؟
عده اي كه قديم شعارهاي تند مي دادند توبه كردند. بنده در روزنامه جمهوري اسلامي مي خواندم كه يكي از همين آقايان بیست سال قبل گفته بود: خدا نكند روزي بيايد كه مرگ بر آمريكا از زبان بيفتد، همين فرد نه تنها مرگ بر آمريكا از زبانش افتاده بلكه مي گويد رابطه هم بايد برقرار شود. اشكال كار در اين است كه امروزه متاسفانه گروهي مي خواهند رابطه برقرار كنند و گروه ديگري هم مقابله مي كنند.
تصور آن ها اين است كه شعار ضدآمريكايي براي مصرف جناحي است، در صورتي كه اين طور نيست و اين حركتي است كه خواسته نظام و توده هاي مردم است. دليل آن هم اين است كه زماني يك آقايي از آن جناح مطرح كرد كه رابطه برقرار كنيم؛ همه مردم با او برخورد كردند. مقام معظم رهبري هم برخورد كردند. بدين ترتيب اين حرفي است كه مطلقا درست نيست.
آيا درست است كه آمريكا عصر حاضر را عصر ظهور امام زمان عليه السلام مي داند و بدين جهت با آن مبارزه مي كند؟
اگر فيلم نوستراداموس را ببينيم، اين حرف درست است. نوستراداموس يك كشيش طبيبي بود كه پانصد سال پيش زندگي مي كرد و داراي قدرتي بود كه پيش گويي مي كرد و خيلي از چيزها را هم پيش بيني كرده بود؛ مثل انقلاب فرانسه، جنگ جهاني دوم، انقلاب اسلامي و پيش گويي ظهور امام زمان عليه السلام كه بعد از انقلاب اسلامي، شخصي با نام پيغمبر آخر الزمان ظهور خواهد كرد (اسم او را ضد مسيح گذاشته و محل آن را عربستان ذكر كرده است.)
اين را به صورت فيلم درآوردند با عنوان «مردي كه فردا را مي ديد. » اين فيلم ساخت آمريكا است و بنده انگليسي آن را در لندن ديدم - البته كتاب آن هم به فارسي ترجمه شده - و جالب اين جا بود كه نشان مي داد آقا ايستاده اند و موشك ها از زمين به سوي نيويورك پرتاپ مي شود و آن را با خاك يكسان مي كند.
در مورد انقلاب اسلامي پيش بيني كرده بود كه: رژيم شاه به وسيله مردي از پاريس ساقط خواهد شد. بعدا تفسير كرده بودند كه شايد جنگي بين ايران و فرانسه رخ بدهد؛ زيرا كسي نمي دانست كه امام به پاريس تبعيد مي شود. بدين ترتيب اگر اين ها را قبول داشته باشند، به فكر اين هستند كه چگونه با ظهور آقا مقابله كنند.
چه اشكالي دارد كه رابطه برقرار باشد ولي مواظب باشيم كه در امور ما دخالت نكنند؟ مثل ارتباط با انگليس و آلمان و روسيه و…
اگر آمريكايي ها اين چنين آمادگي پيدا كنند كه تمام شرط و شروط خود را بردارند و اموال ما را پس بدهند و انقلاب اسلامي را بپذيرند ودولت جمهوري اسلامي را به عنوان دولت مستقل قبول كنند، آن وقت ديگر آمريكا آدم شده است و رابطه مشكلي ندارد؛ ولي آمريكايي ها اين گونه رابطه را قبول ندارند؛ بلكه مي گويند ما كه آدم نمي شويم لذا شما بايد بنده ما بشويد.
مطلبي را از امام جماعت كنفرانس برلين نقل كرده اند؛ ايشان گفته اند : دليل ما براي عدم رابطه با آمريكا اين است كه تابع ولايت هستيم و هر چه اوبگويد بايد اجرا شود. اين مطلب يعني چه و مباني آن كدام است؟ به ويژه نتايج اين عمل و انديشه در جامعه چيست؟ و آيا نظر حاكم اسلامي به ويژه حاكم غير معصوم لزوما درست ترين و به مصلحت ترين است؟
ولايت از درون انقلاب با خيزش عمومي مردم ايجاد شده و مردم هم تبلور عيني خواسته هاي خود را در ولايت مي بينند و اگر روزي خداي نكرده تبلور عيني خواسته هاي خود را در ولايت نبينند، ديگر تبعيت نمي كنند؛ بنابراين آن چه را كه ولي امر مي گويد، در حقيقت زبان دل مردم است. با اين تفاوت كه ايشان دسترسي به اطلاعات عميق هم دارند و مردم عادي دسترسي به آن اطلاعات را ندارند؛ مثلا همين اطلاعاتي را كه الان بنده به شما مي دهم؛ شما به اين نتيجه مي رسيد كه نمي شود رابطه برقرار كرد.
دانشجويان دفتر تحكيم وحدت كه معتقد به برقراري رابطه هستند نيز از بنده دعوت كرده بودند كه صحبت كنم. بنده در ابتداي صحبتم به آن ها گفتم كه من نه مي گويم رابطه برقرار كنيم و نه مي گويم رابطه برقرار نكنيم؛ بلكه بنده واقعيت هايي را كه وجود دارد مي گويم؛ آن وقت خود شما تصميم بگيريد كه آيا رابطه برقرار كنيم يا نه؟ در آخر صحبتم، همه از نظريه خود استغفار كردند و گفتند: ما اصلا به برقراري رابطه معتقد نيستيم. دليل آن هم اين است كه واقعيت ها چيزهايي است كه قابل انكار نيست؛ يعني نمي شود اين ها را انكار كرد.
اگر ولي امر مسلمين هم مي گويد، ضمن اين كه واجب الاطاعة است، در عين حال خواسته دل مردم هم هست. امام به مردم نگفت كه سفارت آمريكا را اشغال كنند بلكه مردم اشغال كردند و بعد امام تاييد فرمودند. اصولا زبان گوياي مردم چيزي است كه نمي شود با نظريه يك شخص آن را عوض كرد. بنابراين، اين طور نيست كه مقام معظم رهبري اين نظر را دارند ولي مردم اين نظر را ندارند.
گفته مي شود كه آمريكا وابستگي اقتصادي دارد، آيا اين حرف درست است؟
با وضعيت فعلي بله؛ يعني در وضعيتي كه ژاپني ها توانسته اند در آن جا سرمايه گذاري كنند و آلمان ها هم تا حدودي آمده اند، وابستگي اقتصادي در كشورهاي غربي متقابل است و تحت تاثير استقلال سياسي آن ها نيست. در كشورهاي جهان سوم، وابستگي اقتصادي، وابستگي سياسي را به همراه دارد و وابستگي هاي سياسي، اهرم هاي اقتصادي را به كار مي گيرند؛ ولي چون كشورهاي غربي همه از لحاظ موضع سياسي يك جور هستند، در نتيجه اگر از لحاظ اقتصادي وابسته به هم باشند مشكلي ندارند و اگر روزي اختلافي در سياست هاي آن ها به وجود بيايد، مي توانند رابطه خود را باكشورهايي كه مي خواهند با آن هامقابله كنند قطع كنند تا ديگر آن كشور نتواند روي پاي خود بايستد.
اگر آمريكايي ها فرهنگ ندارند، صحبت از تهاجم فرهنگي غرب به سركردگي آمريكا چه معنايي دارد؟
فرهنگي كه آمريكا مطرح مي كند، نوعي بي فرهنگي است و چون فرهنگ ها باهم مقابله مي كنند، تهاجم براي اين است كه آن فرهنگ را از بين ببرد. به طور كلي سياست آمريكا و ليبراليسم اين است كه فرهنگي با اعتقادات و ارزش ها وجود نداشته باشد و وقتي ليبراليسم مي گويد جامعه مدني، يعني جامعه اي كه هيچ فرهنگي در آن مسلط نبوده و آزادي عمل در آن باشد.
اكثريت آمريكايي ها چون مهاجرين اروپايي هستند، نوعي فرهنگ رقيق غربي با همان معيارها و قوانين را دارا هستند؛ منتها اين طور نيست كه انسجام آمريكا با اين فرهنگ غربي باشد. اگر امروز بخواهند فرهنگي را صادر كنند و رشد دهند، فرهنگي است كه از اروپا با خود آورده اند يعني فرهنگي مسيحي و ليبرال و سكولار.
آن ها اصراري ندارند كه شما اين فرهنگ ها را داشته باشيد؛ بلكه اصرار آن ها بر سر از دست دادن فرهنگ خودمان است و اين وضعيتي بود كه در مشروطه هم گرفتار آن بوديم، چنان چه تقي زاده مي گفت: اگر مي خواهيد آدم شويد، بايد از فرق سر تا نوك پا غربي شويد. اگر هم فرهنگ آن ها را قبول كنيم، آن ها هيچ وقت ما را نمي پذيرند؛ مثلا اين ترك هاي بيچاره فرهنگ و خط و… خود را از دست دادند تا غربي شوند؛ حتي معيارهاي فرهنگي غرب را با تمام وجود پذيرفتند ولي باز اروپايي ها تا امروز آن ها را راه نداده اند. دليلشان هم اين است كه مي گويند:اولا، چشم و ابروي شما مشكي است و ثانيا، مسلمان هستيد.
سياه پوستان در آمريكا مطلقا هضم و جذب فرهنگ آمريكايي نشده اند؛ بلكه اتوبوس و كليسا و… آنان از سفيد پوستان جدا است و شرايط كاملا متفاوتي دارند.
پس منظور از تهاجم فرهنگي اين نيست كه فرهنگ خاصي را بپذيريم؛ بلكه منظور بي فرهنگ شدن ما است؛ زيرا انقلاب اسلامي ما، انقلاب فرهنگي بود؛ برخلاف انقلاب كبير فرانسه كه انقلاب سياسي بود و انقلاب روسيه كه انقلاب اقتصادي بود. انقلاب اسلامي براي نان و مسكن و آزادي نبود؛ بلكه براي اسلام بود و چون اسلام توانست موفق شود، آن ها با آن مبارزه مي كنند.
يك بار در تاريخ، غربي ها فرهنگمان را از ما گرفتند و آن در جنگ هاي صليبي بود. در اسپانيا (اندلس معروف) تا زماني كه با فرهنگ اسلامي بوديم، نتوانستند ما را شكست دهند؛ به محض اين كه مسلمان ها را با زن و شراب و مواد افيوني آشنا كردند - تا حدي كه كليساهاي آن ها هم اين ها را توزيع مي كردند - و فرماندهان عرب صحراگرد، خود را مخمور و مست و لايعقل كردند، آن وقت حمله كردند و مسلمان ها را از آن جا بيرون كردند. اگر به اسپانيابرويد، آثار مساجد و مسلمان ها را مي بينيد. - البته بعضي از آن ها را تبديل به كليساكرده اند - ولي اثري از خود مسلمان ها نمي بينيد.
با توجه به فرمايشات حضرت عالي، انگيزه عناصر خودي، از طرح مساله رابطه با آمريكا چيست؟
دو حالت مي تواند وجود داشته باشد:
1- ناآگاهي و جهالت؛ بيش تر كساني كه فريفته آمريكا هستند، اصلا آمريكا را نديده اند.
2 - خودباختگي كه انسان هاي خودباخته معمولا به اين سمت كشيده مي شوند؛ البته اين كه ليبرال ها اعتقاد به رابطه با آمريكا دارند، جزء مباني فكري آن ها است و اگر خدايي نكرده ما هم يك روز ليبرال شديم، داراي همين طرز فكر خواهيم شد؛ ولي كساني كه اعتقادات اصولي دارند و به اصول اسلام پاي بند هستند، در مساله ارتباط با آمريكا يا خودباخته مي شوند و يا ناآگاه هستند.
در حال حاضر، رابطه ايران و آمريكا تا چه حد است؟ آيا روابط اقتصادي و بازرگاني دارند؟
از ديدگاه جمهوري اسلامي، داشتن روابط اقتصادي و بازرگاني هيچ منعي ندارد و آمريكايي ها گاهي آن را محكم و گاهي سست مي كنند؛ مثلا يك بار مي گويند: مي توانيد قالي وارد آمريكا كنيد ولي نمي توانيد نفت صادر كنيد و يك بار عكس اين را مي گويند. اين دست خود آمريكايي ها است؛ چرا كه از ديدگاه ما، داشتن روابط اقتصادي وبازرگاني هيچ منعي ندارد و هر مقدار هم كه امكان داشته باشد برقرار مي شود.
الان روابط اقتصادي در حد بسيار محدودي است. اين هم ناشي از اين است كه آمريكايي ها مي خواهند با فشار اين اهرم، رابطه ديپلماتيك و سياسي برقرار كنند. در مورد روابط علمي هم بنده بچه هاي خودم را تشويق مي كردم كه در آمريكا درس بخوانند؛ چون پيشرفت هاي علمي در آن جا جمع شده و فرار مغزها به سوي آن ها است كه متاسفانه آمريكا توانسته است جذب كند. نزديكان بنده از آن جا دكتراي خود را گرفته اند و برگشته اند، منتها با حفظ تمام معيارها و اصول اسلامي. الان هم اگر كسي بخواهد در آمريكا درس بخواند، از ديدگاه جمهوري اسلامي اصلا مشكلي وجود ندارد، ولي آمريكايي ها فكر مي كنند كه وقتي چنين حالتي پيدا شد، ما از دست آن ها اهرم مي گيريم، لذا موانعي ايجاد مي كنند و بعد هم خودشان دفع مي كنند.
ارزيابي شما از مواضع اخير دولت آمريكا در ادامه بلوكه كردن اموال ايران در آمريكا و تمديد تحريم اقتصادي چيست؟
از اين كه هيچ كدام از اين ها نتوانسته دولت و نظام ما را تسليم بكند و جمهوري اسلامي از مواضع خود عدول نكرده است، عصباني هستند؛ در نتيجه او هم به همان سياست هاي غلط خودش ادامه مي دهد و اشتباه هم مي كند، يعني اگر به جاي اين كه اين تحريم ها را تمديد كند، تمديد نمي كرد، به نفعش بود؛ حتي اهرمي به دست عاشقان رابطه با آمريكا مي داد، ولي چون از موضع ابرقدرتي برخورد مي كند، اين را بدتر مي كند.
به نظر بنده، قسمت عمده عدم رابطه با آمريكا، ناشي از حماقت ها و سياست هاي غلط خود آمريكاست. بنده به يكي از آمريكايي ها مي گفتم كه برويد از ارباب هاي خودتان - انگليسي ها - درس بگيريد و ببينيد كه آن ها چه مي كنند؟
خاطره اي از انگليسي هادر اوگاندا دارم. كشور اوگاندا زماني مستعمره انگليس بود. بعد از كودتايي كه در آن كشور شد، يك آدم عوضي به نام «ايدي امين » كه خيلي هم چاق بود و حدود صد و پنجاه كيلو وزن داشت به قدرت رسيد و دفاتر انگليسي ها را بست و تمام انگليسي ها را بيرون كرد. انگليسي ها اصرار كردند كه اجازه بده ما به كشور شما بياييم و مطيع شما هستيم.
ما فقط مي خواهيم بازرگاني كنيم. ايدي امين گفت: شرطش اين است كه مرا يك دور كول خود بگذاريد و دور استاديوم بچرخانيد تا من اجازه بدهم بياييد. انگليسي ها اين شرط را پذيرفتند و سه تا سه تا ايدي امين را كول خود مي گذاشتند و دور استاديوم مي چرخاندند.
البته اين كار از لحاظ ديپلماتيك درست نيست؛ ولي مهم اين بود كه مي خواست انگليسي ها را تحقير كند و بگويد كه تا به حال شما ارباب بوديد و به ما زور مي گفتيد، از اين به بعد ما ارباب شما مي شويم.
خاطره ديگري از نيويورك دارم كه يازده ساعت برق رفت و آن جا اين طور نيست كه وقتي برق مي رود، مردم مواظب باشند كه دزدي نشود؛ بلكه درست برعكس تمامشان دزد مي شوند. در اين يازده ساعت، تمام شيشه هاي سوپر ماركت ها را شكستند و هر چه توانستند غارت كردند. بعد تلويزيون با يك سياه پوست مصاحبه كرد كه چرا شما اين كار را كرديد؟ گفت: اين ها عمري است كه ما را استثمار كرده بودند و ما در اين يازده ساعت توانستيم ذره اي از آن چه را كه از ما غارت كرده بودند پس بگيريم.
در خصوص انتخابات اخير رياست جمهوري آمريكا و تخلفاتي كه در آن جا صورت گرفت، اگر توضيحاتي به نظرتان مي رسد بفرماييد.
تصميم گيري در انتخابات رياست جمهوري آمريكا، نه به وسيله مردم است و نه به وسيله احزاب؛ بلكه به وسيله صاحبان قدرت و ثروت و شركت هاي بزرگ مثل راكفلر و روجيل ها است كه آن ها تصميم مي گيرند و يك نفر از اين حزب و يك نفر از آن حزب انتخاب مي كنند. زماني ممكن است تصميم آن ها اين باشد كه كداميك حتما انتخاب شود، در آن وقت دعوا بين آن ها زياد نيست؛ ولي در دوره اي كه تصميم آن ها اين نباشد كه يك نفر انتخاب شود، دعواي بين آن ها خيلي جدي و حاد مي شود كه اين دفعه از آن دفعات بود و دعوا فوق العاده حاد شده بود. در نتيجه يك راي و دو راي مي تواند در انتخاب اين ها مؤثر باشد. مي بينيم در فلوريدا كه برادر جورج بوش فرماندار آن جا بود، در راي ها دست كاري كرده بودند و توانسته بودند ده و يا هفده هزار راي را تغيير بدهند.
شركت مردم در آن جا فوق العاده پايين است و امسال كه مي گفتند خيلي زياد شركت كرده اند، نزديك به پنجاه - شصت ميليون نفر بيش تر شركت نكرده اند. در زماني كه بنده آن جا بودم، انتخاباتي انجام مي شد، من به يك آمريكايي گفتم: چرا در انتخابات شركت نمي كني؟ گفت: چه فرقي دارد كه شركت بكنم يا نكنم؛ هيچ تاثيري نمي گذارد. علت اين درگيري كه اين بار به وجود آمد و معلوم شد كه تقلب شده، اين بود كه براي آقاي راكفلر فرقي نمي كرد كه بوش به كاخ سفيد بيايد يا الگور.
آخرین نظرات