مرگ گریبانگیر تمامی فرزندان آدم است. اگر زنده هستید، مرگ نیز به دنبال زندگی است. عبور از پل زندگی که وحشت ندارد. بحث بر سر این طرف پل و آن طرف پل است.
امام حسین (سلام الله علیه) هنگام خروج از مکه به سمت عراق خطبه ای خواندند که در بخشی از آن آمده است: «مرگ بر اولاد آدم، مانند گردن بندی است که به دور گردن زن جوان پیچیده است. چه عشق و ولع و شیفتگی عجیبی به دیدار پدرانم دارم، مثل اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف…».[1]
آیا کسی می تواند زیباتر از این مرگ را معرفی کند؟
کسی مرگ را اینچنین معرفی کند که قبل از آن زندگی را به خوبی بشناسد و الا بسیاری از دانشمندان و بزرگان که در مکتب اهل بیت (علیه السلام) شاگردی نکرده اند از مرگ با تلخی و ناراحتی یاد می کنند؛ و در مقابل مرگ زانوهای بشر را لرزانده اند.
لرمانتوف شاعر برجسته روسی می گوید: «با دیدگان فرو بسته، لب بر جام زندگی نهاده ایم و اشک سوزان بر کناره زرین آن فرو می ریزیم، اما روزی فرا می رسد که دست مرگ، نقاب از دیدگان بر می دارد و هر آن چه را که در زندگانی مورد علاقه شدید ما بود، از ما می گیرد. فقط آن وقت می فهمیم که جام زندگی از اول خالی بوده و ما از روز نخست، از این جام، جز باده خیال ننوشیده ایم».[2]
اما منطق اسلام راجع به مرگ غیر از اینهاست؛ لذا دین کوشش می کند که ابتدا معنای زندگی را به انسان بفهماند، آنگاه مرگ را خود انسان بفهمد، مرگ فهماندن نمی خواهد، خودش معلوم می شود. چرا که وقتی معنای روشنایی به کسی فهمانده شد آنگاه مفهوم تاریکی برای او کاملا قابل درک است.
و زمانی می توان زندگی را فهمید که از خارج به آن نگریست. درست به مانند ماهی که تا زمانی که در آب زندگی می کند، آب برای او قابل درک نیست و فقط زمانی آب و ارزش آن را می فهمد که از آب خارج شود؛ قضیه ما هم اینگونه است، تا زمانیکه در زندگی غرق هستیم معنای واقعی زندگی را نمی فهمیم. «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ [روم/7] آنها تنها ظاهری از زندگی دنيا را می دادند، و از آخرت (و پايان كار) بی خبرند». بلکه حیات حقیقی و زندگی واقعی در اینجا نیست. قرآن می فرماید: «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ [عنکبوت/64] زندگی واقعی سرای آخرت است، اگر آنها می دانستند».
با کنار هم قرار دادن آیات و روایات انسان می تواند به برداشت صحیحی از زندگی و مرگ دست پیدا کند و مانند کسانی که از نعمت قرآن و عترت (علیهم السلام) محرم اند پیرامون حیات و ممات سخن نراند.
یکی از شاگردان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) علامه جعفری ست که از مرگ اینگونه یاد می کند: «در منطق اسلام، مرگ موقع شکوفا شدن روح آدمی است. گویی بدن در این دوران حیات، حالت غنچه بودن را سپری می کرده است، و حالا مرگ، حالت شکوفایی اش است».[3]
و اینکه چرا اکثر مردم از مرگ گریزان و ترسان اند، اما همین مرگ در کام نوجوان کربلا، قاسم ابن الحسن (علیهما السلام) احلی من العسل است؟
به خاطر اینکه اگر کسی زندگی را نشناسد، فرجام زندگی برای او ناخوشایند است و از آن اکراه دارد.
مولای رومی در اینباره زیبا می سراید:
«مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست …. پیش دشمن، دشمن و بر دوست دوست
پیش ترک آیینه را خوش رنگی است …. پیش زنگی آینه هم زنگی است
آن که میترسی ز مرگ اندر فرار …. آن زخود ترسا نه ای جان هوش دار
روی زشت توست نی رخسار مرگ …. جان تو همچون درخت و مرگ برگ
گر به خاری خسته ای خود کشته ای … ور حریر و قز دری خود رشته ای».[4]
بنابراین ما مرگ زشت نداریم بلکه انسان با زندگی خود مرگ را زشت می کند، چون جان آدمی همانند درختی است که میوه آن همان مرگ است. حال هرکس هر درختی که کاشت میوه مربوط به همان درخت را برداشت می کند، اگر میوه شیرین بود یا تلخ حاصل کشت خود فرد است.
ابا عبدالله (سلام الله علیه) در روز عاشورا از مرگ به عنوان پل یاد کردند و فرمودند: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُم، مرگ چیزی جز پلی که از آن عبور می کنید نیست».[5]
حضرت از مرگ به پل تشبیه کردند. یعنی انسان آن را زیر پای می گذارد و از روی آن می گذرد، نه اینکه در چنگال مرگ له شود.
حال که کوچ اجباری است پس باید بار سفر را در همین زندگانی بست تا هنگامیکه ندای الرحیل آمد زندگی را پوچ ندانیم، بلکه به مانند یاران سیدالشهداء (سلام الله علیه) به دنیا و مافیها لبخند زده و شادمانه به لقای حضرت دوست بشتابیم.
پی نوشت:
[1]. لهوف. سید ابن طاووس. ص 60.
[2]. امام حسین شهید فرهنگ پیشرو انسانیت. علامه جعفری. ص 545.
[3]. همان. ص 186.
[4]. مثنوی معنوی. جلال الدین رومی.
[5]. معانی الأخبار، الشيخ الصدوق، ص 289.
آخرین نظرات