من “محمد مهدی همت” ام، فرزند شهيد حاج “محمد ابراهيم همت” و البته به اين ميراث داری افتخار می كنم.
سرم بلند است كه من را به نام سردار پر آوازه جبهه های ايران می شناسند. قبول دارم كه فقط فرزند يک آدم خوب بودن مساوی خوبی نيست و هر كسی را به كارنامه خودش می سنجند، اما اين را هم بايد صادقانه بگويم كه وقتی نام پدرم را می شنوم و من را هم نام او صدا می كنند، احساس غرور می كنم، این اما تمام ماجرا نيست.
در همه اين سال هايی كه معنای پدر نداشتن را فهميده ام، بیش از همه به آنهايی فكر كرده ام كه مثل من تنها از پدرشان چند عكس قديمی دارند. آنهایی كه كسی نام پدرشان را آنچنان نمی آورد و حتی كوچه ای بن بست هم به نام پدرشان نيست تا حداقل دل شان را به یک تابلوی آبی خوش کنند.
هميشه وقتی به خاطر نام پدرم احساس غرور كرده ام، كمی بعد شرمنده «بچه شهيد» هايی شده ام كه همه سهم شان از شهادت پدر گاهی تنها طعنه اطرافيان بوده كه بی كنكور دانشگاه رفته ايد و خانه و ماشين مجانی گرفته ايد و هزار داستانی که مثل افسانه ها دهان به دهان می چرخد.
من شرمنده فرزندان شهدايی هستم كه كسی برای پدرشان سالگرد نمی گيرد، زنگ خانه شان را نمی زند و احوال شان را نمی پرسد و مثل من بی کسی را با طعم طعنه می چشند. ديروز سالروز تولد حاجی بود. روز قبل ترش هم خواهرش به دیدار شهید همت و فرزند شهیدش رفت.
خيلی ها مثل هميشه لطف داشتند و به ياد شهید همت بودند. از هم رزم هایی که هنوز خاکی اند تا نوجوان هايی كه نصف من هم سن و سال ندارند و عكس پدرم را مثل قهرمانی در صفحات شان گذاشته بودند. توی صفحه من در اينستاگرام خيلی ها محبت كرده اند، خيلی ها تماس گرفته اند، پيام داده اند و من دلم قرص می شود از اين همه محبت. بماند که خیلی ها که صندلی شان را مدیون خون شهدا هستند این روزها را فراموش کرده اند.
آن شرمندگي كه حرفش را زدم به جای خود، اما امسال بغضی توی گلويم هست كه بيشتر از هميشه آزارم می دهد. اين روزها من به «بچه شهيد»هایی فكر می كنم كه پدرشان مظلومانه شهيد می شوند و خيلی ها شايد حواس شان نباشد. حالا چند وقتی هست كه هر روز خبر شهادت يكی از مدافعان حرم را برایمان می آورند، ما هم خبرش را در يك گروه تلگرام می خوانيم و تمام.
به همين سادگی كه من نوشتم و به همين سادگی كه شما خوانديد در گوشه ای از اين سرزمين، كودکی بی پدر می شود. تعارف چرا؟ شما هم شايد شنيده ايد كه می گويند عده ای پول می گيرند تا بروند سوريه بجنگند، درست مثل همان هایی كه می گويند بچه شهيد ها خانه مجانی می گيرند. می خواهم فریاد بزنم و به همه بگویم من که محمد مهدی همت هستم هیچ کدام از این مواهب را به چشم ندیده ام، آن بی نام و نشان تر ها که بماند. دلم می خواهد كاری كنم همه اين آدم ها بدانند هيچ چيز در اين دنيا به اندازه «سايه بابا» نمی ارزد، دلم می خواهد برایشان از «حسين شاكری» بگويم كه زن و بچه اش را اينجا گذاشت و رفت تا كيلومتر ها دورتر از اينجا، برای ما بجنگند و دست آخر هم به شهادت رسید، دلم می خواهد دست همه اين بچه شهيد ها را یکی یکی ببوسم و بگويم : من، محمد مهدی همت، شرمنده همه شما هستم. شرمنده ام که مثل شما هستم و خیلی ها حتی برای عکس یادگاری هم سراغی از خانواده شهید نمی گیرند.
محمد مهدی همت
چاپ شده در روزنامه ی
همشهری
شنبه ۱۴ فروردین 1395
آخرین نظرات