پرتو اول
پريشان و آشفته از خواب پريدى و به سوى پيامبر دويدى . بغض ، راه گلويت را بسته بود، چشمهايت به سرخى نشسته بود، رنگ رويت پريده بود، تمام تنت عرق كرده بود و گلويت خشك شده بود. دست و پاى كوچكت مى لرزيد و لبها و پلكهايت را بغضى كودكانه ، به ارتعاشى… بیشتر »
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات