1- قهرمان معنويت
وجود مقدس امام زين العابدين(ع) قهرمان معنويت است؛ يعني يكي از فلسفه هاي وجودي فردي مثل علي بن الحسين، اين است كه ]مظهر معنويت اسلام باشد[. انسان وقتي علي بن الحسين را مي بيند، آن خوفي كه از خدا دارد، آن نمازهايي كه واقعاً نيايش بود و واقعاً پرواز روح به سوي خدا بود… با خود مي گويد اين اسلام چيست؟(8)
2- پيك محبت و دوستي
زين العابدين (ع) پيك محبت بود. اين هم عجيب است: راه مي رفت، هر جايي كسي را مي ديد، هرجا غريبي را مي ديد، فقير و مستمندي را مي ديد… به او محبت مي كرد و به خانه خودش مي آورد… روزي يك عده جذامي را ديد (همه از جذامي فرار مي كنند…) از اينها دعوت كرد، اين را به خانه خود آورد. خانه زين العابدين، خانه مسكينان و يتيمان و بيچارگان بود.(9)
3- همسفر ناشناس
فرزند پيغمبر است. به حج مي رود. امتناع دارد كه با قافله اي حركت كند كه او را مي شناسند. مترصد است يك قافله اي از نقاط دور دست كه او را نمي شناسند، پيدا شود و غريب وار داخل آن شود. وارد يكي از اين قافله ها شد. از آنها خواست كه به من اجازه دهيد كه خدمت كنم. آنها هم پذيرفتند… در بين راه، مردي با اين قافله برخورد كرد كه امام را مي شناخت. تا امام را شناخت، رفت نزد آنها و گفت: اين كيست كه شما آورده ايد براي خدمت خودتان؟ گفتند: ما كه نمي شناسيم جواني است مدني ولي بسيار جوان خوبي است. گفت: بله، شما نمي شناسيد. اگر مي شناختيد، اين جور به او فرمان نمي داديد و او را در خدمت خودتان نمي گرفتيد! گفتند: مگر كيست؟ گفت: اين علي بن حسين بن علي بن ابيطالب، فرزند پيغمبر است. دويدند خودشان را به دست و پاي امام انداختند: آقا! اين، چه كاري بود شما كرديد؟!… شما بايد آقا باشيد و ما خدمتكار شما. فرمود:
«نه، من تجربه كرده ام، وقتي كه با قافله اي حركت مي كنم كه مرا مي شناسند، نمي گذارند من اهل قافله را خدمت كنم. لذا من مي خواهم با قافله اي حركت كنم كه مرا نمي شناسند، تا توفيق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا براي من پيدا شود.»(10)
4- عفو و بخشش بي همتا
هشام بن اسماعيل ]حاكم مدينه در زمان عبدالملك بن مروان[ در ستم و توهين به اهل مدينه بيداد كرده بود… به خاندان علي(ع) و مخصوصا امام علي بن الحسين زين العابدين(ع)، بيش از ديگران بدرفتاري كرده بود.
وليد ]پس از به قدرت رسيدن[ هشام را معزول ساخت و به جاي او عمربن عبدالعزيز، پسر عموي جوان خود را حاكم مدينه قرار داد. عمر براي باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشام بن اسماعيل را جلو خانه مروان ]بن[ حكم نگاه دارند و هركس كه از هشام بدي ديده يا شنيده، بيايد و داد دل خود را بگيرد. مردم دسته دسته مي آمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرين بود كه نثار هشام بن اسماعيل مي شد.
خود هشام بن اسماعيل بيش از همه نگران امام علي بن الحسين(ع) و علويين بود. با خود فكر مي كرد انتقام علي بن الحسين در مقابل آن همه ستمها و سب و لعنها نسبت به پدران بزرگوارش، كمتر از كشتن نخواهد بود. ولي از آن طرف، امام به علويين فرمود: خوي ما بر اين نيست كه به افتاده لگد بزنيم و از دشمن بعد از آنكه ضعيف شد، انتقام بگيريم، بلكه برعكس، اخلاق ما اين است كه به افتادگان كمك و مساعدت كنيم.
هنگامي كه امام با جمعيت انبوه علويين به طرف هشام بن اسماعيل مي آمد، رنگ در چهره هشام باقي نماند. هر لحظه انتظار مرگ را مي كشيد؛ ولي برخلاف انتظار وي، امام طبق معمول- كه مسلماني به مسلماني مي رسد- با صداي بلند فرمود: «سلام عليكم» و با او مصافحه كرد و برحال او ترحم كرده، به او فرمود: «اگر كمكي از من ساخته است، حاضرم.»
پس از اين جريان، مردم مدينه نيز شماتت به او را موقوف كردند.(11)
صفحات: 1· 2
آخرین نظرات