حضرت رقیه(علیها السلام)
مقدمه
پیامبرگرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) میفرماید: «هرگاه برای خانوادۀ خود تحفه ای (هدیه ای) خریدید؛ وَ لْيَبْدَأْ بِالْإِنَاثِ قَبْلَ الذُّكُورِ فَإِنَّ مَنْ فَرَّحَ ابْنَةً فَكَأَنَّمَا أَعْتَقَ رَقَبَةً مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ؛[1] اوّل به دخترها بدهید و سپس به پسرها! و آن کس که دختر خود را مسرور کند، اجر آزاد کردن بندهای از فرزندان اسماعیل را دارد.»
آری! بسیار تأکید شده است که به دختران توجه کنید و همین نکته، موجب شده بود که امام حسین(علیه السلام) دختر خردسال خود را مورد تکریم قرار دهد و به او علاقۀ وافری نشان دهد.
متن مرثیه
«السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ وَ أَحِبَّاءَهُ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْفِيَاءَ اللَّهِ وَ أَوِدَّاءَهُ»
ای محبان مدفنم گر کُنج ویرانخانه استخوب میدانید جای گنج در ویرانه است
گر صغيري و اسيري و يتيمي مرا
بشنود هر عاقلي، از غصّهام ديوانه است
کودکی بودم، ناز پرورد حسین
رفتم از دنیا و قبرم کُنج زندان خانه است
هنگامی که اسرای کربلا را در گوشۀ خرابه ای جای دادند، نیمه های شب دختر امام حسین(علیه السلام) از خواب بیدار شد. صدا میزد: «أَینَ اَبِی؟؛ پدرم کجاست؟» الان او را دیدم. اهل خرابه دورش را گرفتند؛ اما هر قدر نوازش کردند، آرام نگرفت. آخر دختر عزیز پدر است. اگر نازی کند، خریدارش پدر است؛ اما او که بابا ندارد. صدای شیون از همه جا بلند شد. گویا مصیبتها تازه شد؛ همه بر سر و صورت میزدند. طبقی را آوردند و جلوی رقیه(علیها السلام) گذاشتند. دستمالی روی آن قرار داشت. با دستهای کوچک دستمال را کنار زد؛ ناگاه چشمش به سر بریدۀ بابا افتاد! نالهای زد؛ اما سر را بلند کرد و به دامن گرفت. مانند زهرای مرضیه(علیها السلام) برای حسین(علیه السلام) مادری کرد؛ نگفت مرا زدند! نگفت: بدنم کبود است! نه؛ بلکه مانند مادری که در دیدار عزیزش همۀ دردهای خود را فراموش میکند، صدا زد: «یا أبَتاهُ! مَنِ الَّذی خَضَبكَ بِدِمائكَ؟ یا أبَتاهُ! مَنِ الَّذی قَطع وَ رِیدَیكَ؟ یا أبتاهُ! مَنِ الَّذی أَیتَمَنِی عَلَی صِغَر سِنّی؛[2] بابا! چه کسی محاسنت را با خونت خضاب (رنگین) کرده؟ بابا! چه کسی سرت را از بدن جدا کرده؟ بابا! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده؟» سر را به سینه چسباند و گریه کرد. ناگاه دیدند رقیه بر زمین افتاد. هرچه او را صدا زدند، جوابی نیامد.
پایان مرثیهگوشۀ خرابه غوغا شدرقیه فدای بابا شد
بابا مرا که کرده در این کودکی یتیم
هرگز رقیه دختر تو این گمان نداشت
آن شب فدای رأس پدر کرد جان خود
کز بهر هدیه، بهتر از آن نیمه جان نداشت
صفحات: 1· 2
آخرین نظرات