از مکه تا کربلا
امام حسین (علیهالسلام) از مکه تا کربلا حدود ۲۳ روز در راه بود. چون وصول امام حسین به کربلا روز دوم محرم الحرام میباشد , و در طول این مدت قضایای متعددی از امام حسین (علیهالسلام) نقل شده است که ما در این مختصر به چند مورد اشارهای میکنیم.
ـ در منزل ثعلبیه
راویان اخبار آوردهاند: کاروان شهادت به مسیر خود ادامه داد تا به منزل ثعلبیه رسیدند، وقت ظهر امام به خواب خفیفی رفت و بیدار شدند، پس فرمودند: هاتفی را دیدم که میگوید: شما میروید در حالی که اجل و مرگ شما را به سوی بهشت حرکت میدهد.
پس جناب علی اکبر گفتند: «پدر جان مگر ما بر حق نمیباشیم. »
حضرت فرمودند:« آری، ای فرزندم، قسم به خدایی که بازگشت بندگان به سوی اوست. »
پس علی اکبر عرض کردند:« در این صورت باکی از مرگ نیست. »
امام فرمودند:« فرزندم، خدا به تو بهترین جزائی را که به فرزندان از پدران میدهد عطا فرماید.
ـ زهیر و امام حسین (علیهالسلام)
زهیر پسر قین از شرافت و بزرگواری خاصی برخوردار بود، و همراه قومش مقیم کوفه بود، مردی دلیر و شجاع بود و در جنگها برای خود مواضع مشهوری داشت.
زهیر عثمانی بود و از علی و خاندانش بدور بود، ولی حسین (علیهالسلام) را دوست داشت و همین دوستی سبب شد زهیر عثمانی علوی و حسینی شود.
در تاریخ نیامده که امام حسین (علیهالسلام) در مکه یا در مدینه از فردی بالخصوص دعوت کرده باشد. ولی در بیابان از زهیر دعوت کرد چون حیف بود مردی چون زهیر عثمانی و یزیدی بماند. زهیر با امام حسین (علیهالسلام) خلوتی کردند. نور ولایت بر قلبش تابید و زهیر حسینی شد. زهیر گرچه در ظاهر از حسین دور بود ولی در باطن با حسین بود و لایق شهادت. جوانمردی حسین اجازه نمیداد زهیر که شایسته حسین بود از حضرت دور بماند.
راویان اخبار از جماعتی که همراه زهیر بودند آوردهاند: « چون از مکه خارج شدیم، پشت سر امام حسین (علیهالسلام) حرکت میکردیم، و کراهت داشتیم با حسین (علیهالسلام) همراه شویم.
روزی در یک منزل با فاصلهای از هم رحل اقامت افکندیم. مشغول غذا خوردن بودیم که یک وقت فرستادهی امام حسین (علیهالسلام) را دیدیم که نزد ما آمده و بر ما سلام کرد و گفت: ای زهیر پسر قین امام تو را خواسته که به حضورش شرفیاب شوی.
زهیر به سوی امام رفت، زهیر یزیدی رفت و حسینی برگشت، پس دستور داد خیمهگاهش را به نزد خیمههای حسین بردند.
سپس به همسرش گفت: از آنجا که نمیخواهم به جز خیر چیزی از من به تو برسد بعد از این تو را طلاق دادم. چون من تصمیم گرفتم بر همراهی حسین (علیهالسلام) که جانم را فدایش کنم و از وی حمایت کنم. پس اموالش را به وی داد و با اقوامش او را به سوی خانوادهاش فرستاد.
سپس به اصحاب خود گفت: هر کس از شما بخواهد با من باشد با من بیاید و الا این آخرین دیدار بین من و اوست.»
پس از آن همه امکانات خود را در اختیار امام حسین (علیهالسلام) گذارد و نیرویش را در راه امام به کار گرفت و جان بر کف در خدمتش بود و آرمانش آرمان حسین بود تا جان به فدایش کرد. امام بر بالینش آمد و دعایش کرد.
ـ نامهای به کوفه و شهادت قیس بن مسهر صیداوی
چون کاروان به منزل حاجز رسیدند، امام قیس بن مسهر صیداوی ـ و به نقلی برادر رضاعی خود, عبدالله بن یقطر ـ را با نامه و پیامی به کوفه فرستاد. این درحالی بود که در عالم ظاهر خبر شهادت مسلم به امام نرسیده بود.
مضمون نامه امام
بسم الله الرحمن الرحیم
از حسین بن علی به سوی برادرانش از مؤمنین و مسلمین: سلام علیکم. خدای یکتا را حمد میکنم, اما بعد نامهی مسلم بن عقیل به من رسید و او به من خبر داده بود از حسن رأی و تصمیم اشراف و اهل مشورت شما بر یاری کردن و طلب حق ما، من از خدای متعال مسئلت میکنم که در حق ما احسان نموده و شما را اجری بزرگ عطا فرماید. من روز سه شنبه هشتم ذی الحجه (روز ترویه) از مکه بیرون آمدم. وقتی فرستادهی من به نزد شما رسید در کار خود شتاب کنید و هر چه لازمهی کار است تدارک کنید که در همین روزها من خواهم رسید. ان شاء الله و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
ـ دستگیری قیس بن مسهر
حامل نامه، قیس بن مسهر مردی شجاع بود، در محبت و ولایت اهل بیت از مخلصین بود. نامه را از امام دریافت و با شتاب رکاب میزد. به قادسیه رسید گروهی از مزدوران ابن زیاد به سرکردگی حصین بن نمیر راه بر او بستند, و خواستند قیس را بازرسی کنند. قیس نامه امام را بیرون آورد و پاره کرد تا نیروهای عبیدالله از مضمونش مطلع نشوند.
قیس را دستگیر کردند. و نزد عبیدالله آوردند، چون نزد عبیدالله حاضر شد، ابن زیاد گفت: که هستی؟
گفت: مردی از شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیهالسلام) و فرزندش .
گفت: چرا نامه را پاره کردی؟
جواب داد: جهت آنکه تو از مضمون نامه با خبر نشوی.
گفت: نامه از چه کسی به چه کسی بود؟
جواب داد: از حسین بن علی (علیهماالسلام) به جماعتی از کوفیان که نامشان را نمیدانم. ابن زیاد به غضب آمد و گفت: به خدا سوگند آزاد نمیشوی مگر اینکه نام آنها را فاش کنی یا بر بالای منبر رفته و حسین بن علی و پدرش را لعن کنی و الا با شمشیر قطعه قطعهات میکنم.
قیس گفت: اما نام آن افراد را هرگز فاش نخواهم ساخت ولی دومی را قبول میکنم. (عبیدالله دستور داد مردم کوفه را در مسجد اعظم آن شهر جمع کردند تا سخنان قیس را بشنوند.)
قیس بر فراز منبر رفت, حمد و ثنای خداوند نمود و بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درود فرستاد و برای علی بن ابیطالب و حسن و حسین (علیهمالسلام) طلب رحمت کرد و بر عبیدالله و پدرش و سرکشان بنی امیه لعنت نمود پس از آن گفت: ای مردم! من فرستاده حسین (علیهالسلام) به سوی شما هستم و او در فلان مکان است پس به سوی او روید و او را یاری کنید.
خبر به ابن زیاد رسید. دستور داد او را از بالای قصر دارالاماره به زمین انداختند و به شهادت نائل شد.
در لهوف آمده: چون خبر شهادت قیس به امام رسید،گریه کرد و گفت: «خداوندا, برای ما و شیعیان ما جایگاه نیکویی در بهشت قرار بده، و از راه مرحمت، در مکانی ما و آنها را جمع فرما که تو بر همه چیز توانایی. »
ـ خبر شهادت مسلم بن عقیل
باده پیمایان شهادت به راه خود ادامه دادند، تا به منزل زباله رسیدند. در این منزل خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی به امام حسین (علیهالسلام) رسید. امام خبر را از یارانش مخفی نکرد. خبر شهادت مسلم بین همه افراد لشکر منتشر شد، پس آن عده از همراهان که به طمع مال و مقام همراه حضرت آمده بودند از حضرت جدا شدند، چون دیدند که راه حسین راه شهادت است نه امارت، و در این راه باید خون داد رضای الهی خریداری نمود و چیزی از دنیا نیست.
با انتشار خبر شهادت مسلم صدای گریه و ناله در آن بیابان بلند شد, و اشک از چشمان جاری شد. در ارشاد مفید آمده: چون خبر شهادت مسلم و هانی وعبدالله بن یقطر به امام رسید, نامهای از سوی حضرت صادر شد که نوشته بودند: «بسم الله الرحمن الرحیم . اما بعد خبر دلخراش شهادت مسلم و هانی و عبدالله بعرض ما رسید، همانا شیعیان ما از طریق مکاری وارد شدند و ما را ذلیل ساختند. اینک هر یک از شما که میخواست با کمال میل و رغبت برگردد که از طرف ما هیچ گونه منعی نیست.»
پس از انتشار این خبر مردم دسته دسته از حضرت جدا شدند با حضرت فقط اصحابی که از مدینه ملتزم رکابش بودند و افراد کمی از آنهایی که در راه به حضرت ملحق شده بودند باقی ماندند.
ـ ملاقات با لشکر حر بن یزید ریاحی
امام چون خواست از منزل شراف حرکت کند، به جوانان کاروان دستور داد آب زیادی به همراه بردارند . کاروان شهادت به راه افتاد” و به سوی کعبه دل طی طریق کردند. اول ظهر بود و کاروان در راه ، که ناگهان یکی از یاران امام تکبیر گفت؟
امام فرمود: برای چه تکبیر گفتی؟
گفت: درختان خرما میبینم.
جماعتی از یاران گفتند: ما هرگز در این مکان نخل ندیدهایم.
امام فرمودند: چه میبینید؟ گفتند: به خدا سوگند، گوشهای اسبانند که از دور بشکل نخلستان بنظر میرسند، امام سخن آنان را تأیید فرمود.
سپس فرمود: آیا در این بیابان پناهگاهی هست که آنجا را پشتیبان خود قرار دهیم و با دشمنان نبرد کنیم. گفتند: آری در این بیابان کوههای چندی در طرف چپ به نظر میآید، پس کاروان به طرف چپ متمایل شد، و قبل از آنان به دامنهی کوهها رسیدند.
امام دستور داد خیمه و خرگاه برپا کردند. در این هنگام هزار نفر مرد سواره به سرپرستی حر بن یزید ریاحی در مقابل امام صف آرایی کردند.
لشکریان حر تشنه بودند, امام دستور داد آنان را سیراب کنند و به اسبان آنان هم آب دهند. یاران امام فرمان بردند و آنان را سیراب کردند.
علی بن طعان میگوید: من از جمله یاران حر بن زیاد بودم، که در لحظات آخر به او پیوستم. امام چون تشنگی من و اسبم را مشاهده کرد، فرمود: شتر را بخوابان، سپس من شتری را که مشک آب حمل میکرد، خواباندم، امام فرمود: آب بنوش من نمیتوانستم به تنهایی آب بنوشم، امام از جای برخاست و دهانهی مشک را جمع کرد تا من آب نوشیدیم.
ـ اقامه نماز
لشکر کوفیان در برابر کاروان حسین صف کشیده بودند وقت نماز ظهر فرا رسید، امام به حجاج بن مسروق دستور داد اذان گوید. حجاج بن مسروق اذان گفت، سپس امام از خیمه بیرون آمدند، خطبهای خواندند، پس از آن امام دستور داد اقامه نماز ظهر گویند، سپس به حر فرمود: آیا با اصحاب خود نماز میگزاری؟
حر گفت: خیر،ما به شما اقتدا خواهیم کرد.
پس هر دو لشکر در یک صف به نماز ایستادند، و حر به پیشوای شهیدان اقتدا نمود. که این حاکی از پاکی باطن حر بن یزید ریاحی بود.
ـ بیان هدف و آزمودن یاران
راه امام، راه کربلا و شهادت بود، در مسیر شهادت که معامله با خداست اجبار بر کسی نیست، و هر که را خدا بپسندند بر این معامله اقدام میکند، امام مثل دیگر سیاستمداران قصد اغواء یاران را نداشت چون هدف امام از همان اول شهادت بود و جهاد. روز حرکت از مدینه هدف خود را بیان کرد و در مناسبتهای مختلف در بین راه از هدف خود سخن گفت. راویان اخبار آوردهاند: بعد از آنکه لشکر حر از بازگشت امام ممانعت کرد امام حسین (علیهالسلام) به خطبه ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی فرمودند: «همانا آنچه را که روی داده و پیش آمده خودتان میبینید. دنیا دگرگون شده و آنچه نیکو بود از آن روی گردانده و از آن نمانده مگر ته ماندهای همانند آن آب که در ته ظرفی پس از ریختن آبش بماند, زندگی ( در وضع کنونی) پست و ناچیز است مثل چراگاه ناگوار، مگر نمیبینید به حق عمل نمیشود و از باطل پرهیز نمیشود.
پس مؤمن خواستار و راغب میشود به شهادت در راه حق، که به راستی من مرگ را به جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز ملامت و ذلت نمیدانم.»
پس از سخنان امام، زهیر و هلال و بریر، برخواستند و ابراز پایداری بر عهد و پیمان خود و همراهی امام نمودند.
ـ وصول به کربلا و خبر از شهادت
سید بن طاووس در لهوف مینویسد: امام حسین (علیهالسلام) در روز دوم محرم به کربلا رسید. پس چون به آن سرزمین رسیدند پرسیدند اسم این سرزمین چیست ؟
گفته شد کربلا. حضرت فرمودند: خدایا به تو پناه میبرم از غمها و بلاها.
سپس فرمودند: اینجا محل اندوه و بلاست، پیاده شوید که اینجا منزلگاه و محل ریخته شدن خون ما و جایگاه قبور ماست. این خبر را جدم رسول خدا به من فرموده است.
پس همه یاران پیاده شدند و لشکر کوفه در گوشهای منزل نمود.
البته ماجرای شهادت امام حسین (علیهالسلام) مطلبی نبود که بر کسی مخفی باشد. مردم ماجرای شهادت امام حسین را سالها قبل از زبان پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین شنیده بودند و منتظر وقوع حادثه بودند، مرحوم علامه امینی رحمه الله علیه نمونههایی از این اخبار را در کتاب شریف «سیرتنا و سنتنا» جمع آوری نموده است و علاوه بر شیعه کتابهای اهل سنت از این مطالب مملو است که ما در این مختصر به بعضی از مواردی که امام حسین (علیهالسلام) از شهادت خود خبر داده بود اشارهای کردیم.
ـ سیراب نمودن یاران
روز هفتم به دستور عبیدالله آب را بر حسین (علیهالسلام) بستند. و اجازه نداند آب به خیمه حسین برسد.
روز هشتم محرم تشنگی سخت بر امام و اصحابش فشار آورد، پس آن حضرت کلنگی برداشتند و در پشت خیمهها به فاصله ۱۹ قدم زمین را کندند. آبی بس گوارا جاری شد، همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید گردید و نشانی از آن دیده نشد… .
ـ یک شب مهلت برای عبادت
عصر روز تاسوعا را عمر سعد ساعت حمله قرار داد و فرمان حمله را چنین صادر کرد: سواران خدا، سوار شوید، که بهشت در انتظار شماست. یزیدیان سوار شدند و به سوی کاروان شهادت تاختند.
اما حسین (علیهالسلام) بر در خیمه نشسته بود. و زانوان در بغل گرفته بود، خوابش ربوده بود، بانوی بانوان زینب که بانگ سم ستوران و شیهه اسبانرا شنید احساس خطر کرد بسوی برادر دوید و گفت: برادرم صدای پای اسبان را نمیشنوی؟
امام سر از زانو برداشت و فرمودند: جدم رسول الله را خواب دیدم بمن فرمود: تو نزد ما خواهی آمد. زینب با شنیدم این سخن سیلی به چهره نواخت و گفت: وای بر من. امام خواهر را به صبر و آرامش دعوت کرد. در این هنگام عباس به حضور حضرت شرفیاب شد و حمله سپاه یزیدی را گزارش داد. امام در حالی که برمیخاست فرمودند:
« ارکب بنفسی انت…»
عباس، جانم به فدای تو باد، سوار شو. و از آنان بپرس برای چه به اینجا آمدهاند.
عباس با بیست نفر سوار که زهیر و حبیب از آن جمله بود به مقابل لشکر کوفه آمدند پرسید: چه رخ داده و چه میخواهید؟
گفتند: فرمان امیر است که به شما بگوئیم یا حکم او را بپذیرید یا آماده جنگ باشید.
عباس فرمودند: شتاب مکنید تا من به حضور ابی عبدالله شرفیاب شوم و گزارش دهم. عباس همراهان خود را در مقابل سپاه شقاوت بگذارد و خود به تنهایی بحضور امام آمد، حبیب و زهیر از این فرصت استفاده نموده و به سخن پرداختند و پند و اندرز گفتند. هر چند سودی نداد. عباس پیام کوفیان را به برادر ابلاغ نمود، حضرت فرمودند:
«اگر میتوانی جنگ را تا فردا به تأخیر انداز تا امشب خدا را عبادت کنیم. خدا میداند که من نماز و قرائت قرآن و استغفار را دوست میدارم.»
عباس پیام امام را اعلان نمود. و عمر سعد در پذیرفتن درخواست امام مردد بود ولی عاقبت پیشنهاد امام را قبول کرد.
ـ شب شهادت
روز تاسوعا بپایان رسید و شام شهادت فرا رسید. امام در شب شهادت و آخرین شب از دنیا بخشی از شب را در جمع یاران گذرانید و بخشی را به عبادت خدا پرداخت و بخش دیگر را برای آماده شدن به جنگ و شهادت اختصاص داد.
ـ در جمع یاران
امام در آغاز شب در جمع یاران حاضر شد و به سخن پرداخت. نخست حمد و ثنای خدای را به جای آورد و ذات احدیت را در تنگی و سختی درود گفت. چنانچه در آسایش و رفاه خدایرا میستود. و به نعمتهایی چند از نعمتهایی الهی اشاره کرد و خدایرا شکر و سپاس گفت و از خدا خواست او و یارانش را در زمرهی شاکرین قرار دهد. سپس خطاب به یاران فرمود: « من یارانی باوفاتر از یاران خود سراغ ندارم. و اهل بیتی را بهتر و برتر از اهل بیت خود نمی شناسم. خدای به همگی پاداشی نیکو عطا فرماید. واضح است که فردا ما را با این مردم، روزی خونین خواهد بود. من بیعتم را از شما برداشتم و به شما اجازه میدهم تا از سیاهی شب استفاده نموده و از این محل دور شوید. و هر کدام از شما دست یک تن از اهل بیت مرا گرفته و در روستاها و شهرها پراکنده شوید، تا خداوند فرج خود را برای شما مقرر فرماید، این مردم، مرا میخواهند و چون بر من دست یابند با شما کاری ندارند.
ـ اعلام وفاداری یاران
پس از سخنان حضرت سیدالشهدا اصحاب و یاران حضرت به سخن ایستادند و ابراز وفاداری به حضرت نمودند.
خاندان امام به تبعیت از عباس گفتند: برویم و از تو دست برداریم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم خدا نکند که هرگز چنین روزی را ببینیم.
مسلم بن عوسجه گفت: … بخدا سوگند این نیزه را در سینهی آنها فرو برم و تا دستهی این شمشیر در دست من است بر آنها حمله کنم، و اگر سلاحی نداشته باشم که با آن بجنگم، سنگ برداشته و به طرف آنان پرتاب کنم…
بخدا قسم اگر بدانم که کشته میشوم و بعد زنده میشوم سپس مرا میسوزانند و دیگر بار زنده میگردم و سپس در زیر سم اسبان بدنم درهم کوبیده میشود و تا هفتاد مرتبه این کار را در حق من روا میدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم … .
زهیر این مهمان تازه وارد به سخن ایستاد و گفت: به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم باز زنده شوم و سپس کشته شوم تا هزار مرتبه. تا خدا تو و اهل بیت تو را از کشته شدن در امان دارد… .
ـ منازل خود را در بهشت مشاهده کنید
پس از آنکه امام یاران را آزمود، و آنان را در رفتن و ماندن مخیر گذاشت و سست باوران جدا شدند و رادمردان باقی ماندند، امام به طریق معجزه مقام یاران را در بهشت بر خودشان نشان داد. از امام علی بن الحسین (علیهماالسلام) نقل شده که فرمودند: «چون پدرم به اصحاب فرمودند: که من بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید، اصحاب و یاران آن حضرت بر فداکاری و وفاداری خود تا مرز شهادت، در کنار امام پافشاری نمودند.»
امام در حق آنها دعا کرده و فرمودند: «سرهای خود را بلند کنید و جایگاه خود را ببینید! یاران و اصحاب امام نظر کرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده کردند و امام منزلت رفیع هر کدام را به آنان نشان میداد.»
ـ آمادگی برای نبرد و شهادت
امام در آن شب علاوه بر حضور در جمع یاران و عبادت خدای تعالی قسمتی از شب را برای مهیا به نبرد و شهادت اختصاص داد که مواردی از آن را ذکر میکنیم:
۱ـ حفر خندق بر پشت خیمهها و افروختن آتش برای جلوگیری از شبیخون دشمن.
۲ـ غسل شهادت
حضرت علی اکبر را با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده به شریعه فرات فرستاد تا آب آوردند، آنگاه خطاب به یاران فرمود: « برخیزد و آب بنوشید که این آخرین توشهی شماست. و وضو گرفته و غسل کنید و لباسهای خود را بشوئید تا کفن شما باشد.»
در لهوف آورده: امام دستور داد خیمهای بر پا نمودند، و در ظرفی که عطر بسیاری داشت نوره تهیه کردند و به آن خیمه برای نظافت آمدند و … .
ـ سپیده دم عاشورا
سپیده دم امام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مبارکش را به سوی آسمان برداشته و گفتند:
«الهم انت ثقتی فی کل حرب … ؛ خداوندا تو پناه منی در مشکلها و امید منی در سختیها، و ملجأ و یاورم هستی در آنچه که بر من نازل میشود، پروردگارا از زخمهای رنج آوری که قلب را شکسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائی داشته و نیش دشمن را به همراه, به تو شکایت میکنم, که در امید به تو بینیازی از دل دادن به دیگری است, پس بگشای دربهای بسته را و بنمای روزنههای امید را که تو راست تمام نعمتها و از آن توست همهی خوبیها و تویی تنها مقصود آرزوها. »
سپس امام به پا خاست و خطبهای خواند و حمد و ثنای الهی نمود و به اصحابش فرمود: «خدای عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است پس صبر و شکیبائی را پیشهی خود سازید.»
ـ آغاز گر نبرد
لشکر عمر بن سعد صبح عاشورا بر اسبان سوار شدند و مهیای جنگ با امام شدند، همه لشکر آماده بود و عجله بر شروع جنگ داشتند. امام حسین (علیهالسلام) بریر بن خضیر را فرستاد تا لشکر کوفه را موعظه کند، بریر رفت اما سخنانش مؤثر نیفتاد. و آنان از موعظه بریر منتفع نشدند.
ـ امام لشکر کوفه را موعظه میکند
هدف از بعثت پیامبران و ائمه معصومین نجات گمراهان از آتش دوزخ میباشد. امام در مرتبهای از عطوفت و مهربانی بر خلق است, که از پدران و مادران هم مهربانتر است. امام بر خود لازم میداند تا آنجا که ممکن است گمراهان را نجات دهد و لو در شفیر جهنم باشند روی این جهت بود که امام به لشکر کوفه فرمودند: « شتاب مکنید، میخواهم موعظه کنم و وظیفهای را که به عهده دارم انجام دهم.»
از این جمله به خوبی برمیآید که امام موعظه و اتمام حجت را بر خود واجب و لازم میدانست. لذا امام مرکب خود را طلب کرده و بر آن سوار شد و با صدای رسا و بلند که بیشتر مردم حاضر در لشکر عمر بن سعد صدای حضرت را میشنیدند، خطبهای خواندند، سخنان امام در جمعیت کوفیان اثر نکرد، اما چون سخنان امام به گوش خواهران و دختران امام رسید, به گریستن و شیون پرداختند. امام (علیهالسلام) برادرش عباس و فرزند علی اکبر را به خمیهها فرستاد تا آنان را خاموش سازند. فرمودند: «بجانم سوگند که بعد از این بسیار خواهند گریست. »
ـ خطبهای دیگر از امام
ابن شهر آشوب نقل میکند: پس از آنکه صفوف لشکر آراسته شد، و لشکر کوفه دائرهوار امام حسین (علیهالسلام) و اصحابش را در میان گرفتند، امام بار دیگر موقعیت را مغتنم شمرد و خواست سخن گوید، لشکریان بتحریک فرماندهان خود جنجالی بر پا کردند، تا از سخن گفتن امام جلوگیری کنند، حضرت فرمودند: « وای بر شما چرا آرام نمیمانید تا گفته مرا بشنوید. من که هدفی جز راهنمایی براه راست ندارم هر کس فرمان من برد، بر راه صواب رسد، و هر کس عصیان کند از گمراهان و هالکین باشد. شما همه از فرامین من سرباز میزنید. و سخن مرا گوش نمیدهید چرا که شکمهای شما از مال حرام پر شده و بر دلهای شما مهر شقاوت نهاده شده است وای بر شما آیا خاموش نمیشوید و گوش نمیدهید؟! »
پس اصحاب عمر بن سعد یکدیگر را ملامت کرده و گفتند: گوش کنید. پس از آن امام خطبهای خواندند که فرازهایی از آن را میآوریم.
ـ فرازهایی از خطبهی امام
« ای گروه بد اندیش و بدکار، نابودی و هلاکت بر شما باد! و همیشه در غم و اندوه غوطهور باشید! شما دست نیاز به سوی ما دراز کردید. و فریاد رسی خواستید ولی وقتی که نیازتان برآوریدم و به فریادتان رسیدیم، بروی ما شمشیر کشیدید! و ما را با آتش سوزان استقبال کردید!
شمشیری که خودمان بدستتان داده بودیم،آتشی که ما برروی دشمن افروخته بودیم! اکنون دوست دشمن شده و دشمن دوست گردیدهاید. دشمنی که در میان شما نه اقامهی عدلی کرده و نه خواستهای از خواستههای شما را برآورده وای بر شما، و صد وای, چه بدبخت مردمی هستید!..
آری، بخدا سوگند بیوفایی و پیمان شکنی، عادت شماست، و ریشهی شما با مکر و بیوفایی درهم آمیخته است.
اینک پسر خوانده، و زادهی پسر خوانده, مرا بر سر دوراهی قرار داده! شهادت و کشته شدن, یا ذلت و تسلیم ظالم بودن، محال است که تسلیم بشوم و چنین چیزی در جهان رخ نخواهد داد…
طولی نخواهد کشید و دیری نمیپاید که روزگار بر شما تنگ گیرد و سیاهروز و بدبخت شوید، جدم پیامبر خدا بمن چنین خبر داده … .
بار خدایا، قطرات آسمان را از ایشان بگیر، و سالهای قحط و خشکسالی را به آنها بده، و جوان ثقیفی را بر آنان مسلط گردان تا جامهای تلخ و ناگوار به آنها بنوشاند… .»
پس از آنکه امام از موعظه و نصیحت کوفیان فارغ شد بر مرکب رسول الله سوار شد و یاران خود را به جنگ و شهادت فراخواند.
ـ توبه حر بن یزید ریاحی
حر بن زید ریاحی در میان قوم خویش پیوسته شریف و بزرگوار بود. مدتی در جمع لشکر کفر بود و ظلمهایی به امام حسین نمود عاقبت از کرده خود نادم و پشیمان شد و به جمع حسینیان پیوست. هنوز سخنان امام تمام نشده بود که اثرش ظاهر شد، حر خطبههای امام را شنید. او از پیش امام را خوب میشناخت لذا حاضر نشد با وجود امام, خود با لشکرش جداگانه نماز بخواند. حر باور نداشت که پسر پیامبر مورد حملهی پیروان پیامبر قرار گیرد. ولی یک وقت دید لشکر کوفه به دستور عمر بن سعد آماده نبرد شدند، از سوی دیگر صدای حزین امام را میشنید که میفرمود: «آیا فریاد رسی هست که برای خدا ما را یاری کند؟ آیا حمایت کنندهای هست که دشمنان را از حرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دور سازد؟ »
در این هنگام « حر بن یزید» به نزد عمر سعد آمد و گفت: آیا قصد داری با حسین بجنگی؟ عمر گفت: آری به خدا قسم میخواهم جنگی کنم که کمترین چیزش آن باشد که سرها از بدنها جدا و دستها از پیکرها قطع گردد.
حر از شنیدن این سخنان از یاران خود فاصله گرفت و در حالی که بدنش میلرزید به گوشهای رفت. حر مردی شجاع, از شجاعترین کوفیان بود ولی بدنش چون برگ بید میلرزید, چون خود را بین دوزخ و بهشت میدید و عاقبت بهشت را برگزید. و در حالی که دستان بر سر نهاده بود به سوی خیمهگاه حسین (علیهالسلام) حرکت کرد، حر از کرده خود شرمگین بود گناه بزرگی مرتکب شده بود ولی به عظمت و مردانگی امام حسین (علیهالسلام) آگاه بود و میدانست امام توبه و عذرش را قبول میکند.
به نزد امام شرفیاب شد و عرضه داشت: جانم فدای تو باد!من آن کسی هستم که بر تو سخت گرفتم و نگذاشتم به مدینه برگردی، گمان نمیکردم این مردم کار را به اینجا بکشانند، اینک توبه نموده و به سوی خدا باز میگردم،آیا توبهی من پذیرفته است؟ امام حسین (علیهالسلام) فرمود: آری خداوند توبهی تو را قبول خواهد کرد، پیاده شو. حر گفت: سواره در راه تو بجنگم بهتر است از پیاده شدن، آخرالامر کارم به پیاده شدن خواهد انجامید… .
ـ بنده پروری امام حسین (علیهالسلام)
جون بن ابی مالک،بنده سیاه چهرهای بود که در کربلا در حضور امام بود. به محضر امام آمد،اذن جهاد خواست. امام فرمودند: « تو از جانب ما مأذونی ولی تو برای عافیت همراه ما آمدهای پس کنون خود را به خاطر ما به مشقت نینداز. »
گفت: آیا رواست من در زمان خوشی و نعمت، نان خور شما باشم و در سختیها شما را تنها بگذارم؟!
گرچه بویم بد است، و جسمم پست و رنگم سیاه است، شما بر من منت گذارید و مرا به آسایش جاویدان بهشتی برسانید. تا بدنم خوشبو و جسمم شریف و رویم سفید شود، نه به خدا قسم از شما دور نمیشوم, تا اینکه خون سیاه خویش را با خون پاک شما در آمیزم, پس به میدان رفت و جنگید تا شربت شهادت سرکشید.
ـ امام بربالین شهیدان
امام بربالین شهیدان حاضر میشد و گاهی بر بالین آنان جملاتی میفرمودند, جون گرچه غلامی بود ولی بر درگاه امام حسین (علیهالسلام) شاه و غلام فرقی ندارند و همه عزیزند، امام بر بالین جون حاضر شد و فرمودند:
« خدایا روی او را سپید و بوی او را خوش و او را با نیکان محشور کن و با محمد و آل محمد آشنا و محشور گردان .»
در ضمن روایتی از امام باقر (علیهالسلام) رسیده که فرمودند: « پیکر پاره پاره جون را پس از ۱۰ روز دیدند در حالی که بوی مشک از بدنش به مشام میرسید.»
ـ نماز ظهر عاشورا
وقت نماز فرا رسید؛ حسین (علیهالسلام) به زهیره بن قین و سعید بن عبدالله دستور داد با نصف کسانی که باقی مانده بودند، مقابل او صف کشیدند. حسین (علیهالسلام) با سایر اصحاب نماز خوف خواندند.
در این موقع تیری از سوی دشمن به سوی حسین (علیهالسلام) آمد، سعید بن عبدالله پیش رفت و در مقابل آن حضرت ایستاد و تیرها را به تن خود خرید، تا آنکه از پا در آمد، و به زمین افتاد در حالی که میگفت: خداوندا این جماعت را مانند قوم عاد و ثمود لعنت نما، و سلام مرا به پیامبر برسان و او را از زخمهایی که بر بدن من وارد شده است مطلع کن، زیرا مقصود من از یاری ذریهی پیامبر تو، اجر و ثواب توست، پس از گفتن این جملات از دنیا رفت و چون بدنش را با دقت بررسی کردند، غیر از زخمهای شمشیر و نیزه، سیزده چوبهی تیر در بدنش نمایان بود.
ـ اعزام پسر به منای عشق
امام حسین (علیهالسلام) در عشق و محبت خدا، و احیاء دین و سنت پیامبر اسلام برترینهای روزگار را با خود به قربانگاه عشق آورده بود. یاران امام بینظیران روزگار بودند.
در این میان از نظر وجاهت و تناسب اندام کسی همتای علی اکبر نبود، و امام علاقه وافری به علی اکبر داشت لذا میبینیم با اینکه حضرت نهایت صبر را دارا بودند و ملائکه از صبر حضرتش به تعجب آمده بودند, ولی وقتی علی را به میدان اعزام میکند، امام دست به زیر محاسن برده و با چشمان اشکبار با خدایش مناجات میکند.
روز عاشورا به محض اینکه از پدر اذن جنگیدن طلبید امام به او اجازه داد، پس نگاهی از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زیر افکند و اشک در چشمان مبارکش حلقه زد.
انگشت سبابهی خود را به طرف آسمان بالا برد، و عرض کردند: « خدایا! گواه باش جوانی را برای جنگ با کفار به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوی شبیهترین مردم به رسول تو بود، و ما هر وقت مشتاق دیدار پیامبر تو میشدیم به صورت او نظر میکردیم. خدایا! برکات زمین را از آنها دریغ کن و جمیعت آنها را پراکنده ساز و در میان آنها جدایی افکن و امرای آنها را هیچگاه از آنان راضی نگردان که اینان ما را دعوت کردند، که به یاری ما برخیزند و اکنون بر ما میتازند و از کشتن ما ابائی ندارند.»
سپس امام رو به عمر بن سعد کرده فریاد زد: «خدا رَحِم تو را قطع کند، و هیچ کار را بر تو مبارک نگرداند و بر تو کسی را بگمارد، که بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا کند، و رشتهی رحم تو را قطع کند، که تو قرابت من با رسول خدا را نادیده گرفتی.»
پس با صدای بلند این آیه را تلاوت کرد: « انّ الله اصطفی آدم و نوحاً و ال ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریّه بعضهما من بعض و الله سمیع علیم»
ـ امام بر بالین فرزند
محبت و علاقه امام به علی اکبر (علیهالسلام) و همچنین مقام منزلت علی اکبر از حالت و سخنان حضرت سیدالشهدا بر بالین فرزند معلوم میشود.
امام بر بالین علی اکبر آمد،صورت بر صورتش نهاد و فرمود: «خدا بکشد گروهی که تو را کشتند، و گستاخی را از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شکستند پس از تو خاک بر سر دنیا.»۳
در این حال صدای گریهی آن حضرت بلند شد، بگونهای که کسی تا آن زمان صدای گریه حضرت را نشنیده بود… . ۴
ـ استغاثه امام (علیهالسلام)
چون امام (علیهالسلام) بدنهای پاک و پاره پارهی یارانش را دید که بر روی خاک کربلا افتاده است، و دیگر کسی نمانده است که از او حمایت کند, و نیز بیتابی اهل بیت را مشاهده فرمود، در برابر سپاه کوفه ایستاد و فرمودند: « آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند و آیا خداپرستی در میان شما وجود دارد که دربارهی ظلمی که بر ما رفته است از خدا بترسد؟ یا کسی هست که به فریادرسی ما به خدا دل بسته باشد، و آیا کسی هست که در کمک کردن به ما چشم امید به اجر و ثواب الهی دوخته باشد؟
زنان حرم وقتی این ندای امام را شنیدند صدا به گریه و ناله بلند کردند.
ـ امام در میدان شهادت
امام با اهل بیت خود وداع نمود به میدان عشق و شهادت قدم نهاد،سپس آنان را به مبارزه طلبید، هر کسی به میدان قدم مینهاد او را به قتل میرسانید, گروه زیادی از دشمن را کشت گروه زیادی از لشکر کفر را بدرک واصل کرد. میجنگید و پیوسته میگفت: القتل اولی من رکوب العار والعار اولی من دخول النار
یکی از راویان خبر کربلا میگوید: به خدا قسم هرگز ندیده بودم کسی را که سپاه دشمن او را احاطه کرده باشند و فرزندان و اهل بیت و اصحاب او کشته شده باشد و با این حال قویدلتر و نیرومندتر از حسین (علیهالسلام) بوده باشد. همین که لشکر بر او حمله میکرد شمشیری میکشید و بر آنان حمله میکرد و آنان همانند گله گرگ زده فرار میکردند.
حضرت بر آن لشکر که شمارشان به سی هزار نفر رسیده بود حمله میکرد و آنان چون ملخهایی که پراکنده میشدند و از مقابل وی فرار میکردند, سپس به محل استقرار خود برمیگشت و پیوسته میگفت:« لا حول و لا قوه الا بالله»
ـ آخرین وداع
امام برای بار دوم به خیمه گاه آمد، و با اهل بیت خود وداع فرمود و آنان را به صبر و شکیبایی فراخواند و دستور داد لباسهای خود را پوشیده و آماده بلا شوند و فرمودند: « خود را برای سختیها مهیا کنید و بدانید که خدای تعالی حافظ و حامی شماست و بزودی شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد… .»
پس لباسی خواست که کسی بعد از شهادت در آن طمع نکند … آنگاه لباسی گرفته و آن را پاره نمود و به تن کرد.
ـ دعا و مناجات در آخرین لحظات
امام خسته و تشنه و زخم خورده بود،کثرت زخمها تاب وتوان از امام برده بود ، دیگر تاب ایستادن بر روی مرکب را نداشت. ظالمی به حضرت نزدیک شد و نیزه خود را بر پهلوی حضرت نواخت. امام از اسب بر روی زمین افتاد، گونه راست را بر خاک نهاد و گفت: «بسم الله و بالله و علی مله رسول الله »
لحظات آخر عمر شریفش بود که دیدند امام با خدایش راز و نیاز میکند و این جملات را زمزمه میکند: «صبراً علی قضائَک یا ربّ، لا اله سواک یا غیاث المستغیثین، ما لی ربٌّ سِواک، ولا معبود غیرک، صبراً علی حلمک یا غیاث من لا غیاث له، یا دائماً من لا نفاد له، یا محیی الموتی، یا قائماً علی کل نفس بما کسبت، احکم بیننی و بینهم و انت خیر الحاکمین»
برگرفنه از اداره کل امور فرهنگی دانشگاه صنعتی اصفهان
آخرین نظرات